شعر در مورد رقابت
شعر در مورد رقابت ,شعر درباره رقابت,شعر برای رقابت,شعر در باره رقابت,شعر با رقابت,شعر درمورد رقابت,شعر با کلمه رقابت,شعر با کلمه ی رقابت,شعری در مورد رقابت,شعری درباره رقابت,شعری برای رقابت,شعر درباره ی رقابت
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد رقابت برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
احساس رقابت، احساس حقارت است.
بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند.
من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر میدارم.
شعر در مورد رقابت
رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست.
بگذار آنچه از دست رفتنیست از دست برود.
تو در قلب یک انتظار خواهی پوسید.
من این را بارها تکرار کردم هلیا!
شعر درباره رقابت
با محتشم رفیقی طرح رقابت افکند
کی ره به خاطر خود می دادم این گمان را
شعر برای رقابت
محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد
به طوف شعله ئی پروانه با پروانه می سازد
شعر در باره رقابت
بزمانه، غرور دنیا وی را بستیزه و رقابت خوان
چرا که اوج بی نیازی دنیا به فقر منتهی خواهد شد
شعر با رقابت
نبودی کوه کن در عشق اگر بی غیرتی چون من
رقابت با هوسناکی چو خسرو عار دانستی
شعر درمورد رقابت
به نما به ملک روی که سازد ز رقابت
در نامه من ثبت گناهی که تو داری
شعر با کلمه رقابت
رقابت است که چو در دلی به کینه نشست
کسی ندید که من بعد مهربان شده اند
شعر با کلمه ی رقابت
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب
آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا
شعری در مورد رقابت
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب
گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را
شعری درباره رقابت
با تو چه کند رقیب تاریکت
بس نیست رقیب تو ضیای تو
شعری برای رقابت
وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب
یاران مفید بود بسی یاری رقیب
شعر درباره ی رقابت
رقیب خواست که از پا درآردم او نیز
مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت
شعر در مورد رقابت
چشم بر چشم از رقیب محتشم پوشان که هست
چشم بر چشم رقیب انداختن نقصان چشم
شعر درباره رقابت
ای شده خوی تو با من بتر از خوی رقیب
روزم از هجر سیه ساخته چون روی رقیب
شعر برای رقابت
گفته بودی که: سگ ما ز رقیب تو بهست
لیک پیش تو به از ماست سگ کوی رقیب
شعر در باره رقابت
تا رقیب از تو مرا وعده دشنام آورد
ذوق این مژده مرا ساخت دعاگوی رقیب
شعر با رقابت
گر بهر موی رقیب از فلک آید ستمی
آن همه نیست سزای سر یک موی رقیب
شعر درمورد رقابت
بجبریل امین همداستانم
رقیب و قاصد و دربان ندانم
شعر با کلمه رقابت
کرمی می کند رقیب خنک
که بسوزد دل غمین مرا
شعر با کلمه ی رقابت
گر می کشدم رقیب بدخوی
بگذار سگی و استخوانی
شعری در مورد رقابت
حق به دست رقیب ناهموار
پیش خصم ایستاده چون سپری
شعری درباره رقابت
از جور رقیب تو ننالم
خارست نخست بار خرما
شعری برای رقابت
همواره درون من بتو مایل
پیوسته رقیب تو زمن طیره
شعر درباره ی رقابت
من زچشم بدان رقیب توام
میوه ازباغبان دریغ مدار
شعر در مورد رقابت
شد گرم که آردم به اعراض
اعراض رقیب داشتن حظ
شعر درباره رقابت
چشمکت می زند رقیب غیور
چشم ازو بر مگیر لاتطغو
شعر برای رقابت
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
یا من به قتل می رسم امروز یا رقیب
شعر در باره رقابت
با هاتف آنچه کرده که او داند و خدا
بیند جزای جمله به روز جزا رقیب
شعر با رقابت
از بیم رقیب طوف کویت نکنم
وز طعنه خلق گفتگویت نکنم
شعر درمورد رقابت
دیدم به رقیب او بنشسته سگ کویش
گفتم که فلان اکنون و ایافت خر خود را
شعر با کلمه رقابت
خسروا، دیده فرو بند و مبین روی رقیب
زانکه مرهم خوش نباشد دیده های ریش را
شعر با کلمه ی رقابت
دهان یار نیاید رقیب را در چشم
که خرده بین نبود هیچ دیده معیوب
شعری در مورد رقابت
گر چه بی مهرند مهرویان به عشاق، ای رقیب
جان عاشق می شود مأوای خوبان عاقبت
شعری درباره رقابت
من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب
که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت
شعری برای رقابت
شرح غم عشق بیش ازین ز چه گویم
شوق من وجور او رسید به غایت
شعر درباره ی رقابت
گر تو به تیغم زنی خلاص نباشد
زخم تو خوشتر که از رقیب حمایت
شعر در مورد رقابت
چون تو نایی، چیست این جور رقیب؟
خار می دانی که با خرما خوش است
شعر درباره رقابت
دل رقیب نسوزد ز آه من، چه کنم؟
نمی توان سگ دیوانه را وفا آموخت
شعر برای رقابت
خلق رقیب بسته شد از رغبت تنم
ای وای بر سگی که به حلق استخوان گرفت
شعر در باره رقابت
نتوانمش که بینم به رقیب ناموافق
چه خوش است گل، ولیکن چه کنم که خار دارد؟
شعر با رقابت
مردم از نالیدن و روزی نگفتی، ای رقیب
کیست این کاندر پس دیوار زاری می کند
شعر درمورد رقابت
گر نیندیشد رقیب او، بلای عاشقان
هم بر آن جان بلا تشویش او خواهد فتاد
شعر با کلمه رقابت
از گریه من رقیب بدخوی
با آن همه حسم مهربان شد
شعر با کلمه ی رقابت
گشت اعمی، چو خط سبز ترا دید رقیب
چشم افعی چو زمرد نگرد، کور شود
شعری در مورد رقابت
خسروا، دیده نگه دار ز دیدار رقیب
که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد
شعری درباره رقابت
باد یارب چو رقیب تو پریشان همه وقت
که ترا بر سر دلهای پریشان آورد
شعری برای رقابت
ژولیده خاسته ست، تفحص کن، ای رقیب
کاندم که خفته پهلوی جانان من که بود؟
شعر درباره ی رقابت
فریاد خواسته ست، بگوییش، ای رقیب
تا چند گه ز دیده مردم نهان رود
شعر در مورد رقابت
کشت شبت به دست نیاید، وه ای رقیب
جایی که پا گرفت، خدنگ سحر خورد
شعر درباره رقابت
دوری هجر خود رگ جانم گسسته بود
تیغی که زد رقیب بدانم بهانه شد
شعر برای رقابت
گر بنده کشتنیست مشو رویش، ای رقیب
چون خواب صبح در سر آن نازنین بود
شعر در باره رقابت
رقیب گفت که یاد تو می کند گه گاه
مرا ز بخت بد خویشتن محال نمود
شعر با رقابت
کشم به کوی تو ناگه رقیب کافرکیش
من این غزا ز برای خدا بخواهم کرد
شعر درمورد رقابت
چو یار دید که قصد رقیب دارم، گفت
گدا نگر که به سگ کارزار خواهد کرد
شعر با کلمه رقابت
مگو حکایت او، ای رقیب بد، چندین
که در دلم همه شب خارخار خواهد کرد
شعر با کلمه ی رقابت
پیش تو مردن مرا چون نگذارد رقیب
بهر چه باری زید خسرو مشتاق تو
شعری در مورد رقابت
هستم به رقیب ناکس، ای دوست
چون خار به گل دژم نشسته
شعری درباره رقابت
رقیب ار کشد خسرو خسته را
زبان را در آن رخصت «نه » مده
شعری برای رقابت
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟
ای در جهان غریب، مسوز این غریب را
شعر درباره ی رقابت
چونت ز دل برآمد، جانا که بی رقیب
بر من گذار کردی تنها؟ عجب، عجب!
شعر در مورد رقابت
دیر کشید، ای نگار، سوختنم ز انتظار
یا نظری بی ستیز، یا گذری بی رقیب
شعر درباره رقابت
رقیب قصه دردم که گفت می گویم
رها مکن که بگوید، که من بخواهم گفت
شعر برای رقابت
به زبان خود نگارا، خبرم بپرس روزی
که دلت زبون مبادا! ز رقیب چون ز بینی
شعر در باره رقابت
ای رقیب، ار می کشی اول دل من پاره کن
داغهای خنجر بیدادمند او بین
شعر با رقابت
رقیب تو نه جفا خسته کرد خسرو را
چو طوطیم که به چشم مگس نمی آیم
شعر درمورد رقابت
رقیب گویدم، ای خون گرفته، چشم ببند
چو عاشقم من مسکین به روی او، چه کنم؟
شعر با کلمه ی رقابت
رقیب را بجناب تو قدر بیش از ماست
سگ توایم، چرا از رقیب کم باشیم؟
شعر با کلمه رقابت
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
شعری در مورد رقابت
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
شعری درباره رقابت
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست